الزام دوگانه

ساخت وبلاگ
کفایت نمیکنه شاعرانگی فاصله ها وقتی باید زل بزنیم تو تخم چشم هم دیگه. کهکشان تیکه پاره شده تو وجود ما با دفع و جذب و دیگر فعل و انفعالات به هستی والای خودش ادامه می ده و کاری به دل ریش ما نداره. شعور جهان سر مست از رقص بی رحم کیهان به شکلی احمقانه همه چیزو سر جای درست خودش نگه داشته. وظیفه ی من تسلیم شدنه؛ پیدا کردن جهت و افتادن توی جریان حرکات بدن شیوا. وظیفه ی من خوش رقصی کردنه. کی به دل مای رقاصه کار داره که ریش شده. شعور سر مست جهان از درک کردن دل ما عاجزه؛ اینطور خواسته. شعور من، محدود شده به مغز کوچیکم، فلج میشه از دل جدا افتادم. از دل جدا افتاده ی تو، از دل جدا افتاده ی آدما. احساسات پرتو های گم شده به سمت سیاه چاله هان. جایی برای من یا دل من یا شعور من نیست. جایی برای کسی نیست. جاییه برای رقص شدن...ناتمام الزام دوگانه...ادامه مطلب
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:49

چند روز پیش، کنار اون آبمیوه ای معروف دیدمت. صندلی شاگرد یه جیپ سفید نشسته بودی. داشتم با ممد حرف می زدم که با دیدنت حواسم پرت شد و چند لحظه ای سکوت. بعد تر، موقع قدم زدن توی پیاده رو های بلوار دیدمت، یکبار هم روی پل قدیمی رفته بودم که مرور کنم و دیدمت که داشتی سیگار میکشیدی. دیشب هم دیدمت، من پشت فرمون و تو ترک یه موتور نشسته بودی. سرعتم رو بیشتر کردم که مطمئن شم خودتی. به کفش هات نگاه کردم، به لباست، به دست هات حلقه شده دور راننده. به نگاهت که چطوری اطرافو نگاه میکرد. حواسم جمع بود، موتور رفت تو یه خیابون دیگه، حواس منم با تو رفت. و دوست هام توی ماشین فهمیدن که چیزی شده. که دیگه نه حواس دارم نه حوصله، و حدس زدنش سخت نیست. وقتی حال یک دوست تو لحظه ای عوض میشه و هیجانش آروم میگیره و غم چشم هاشو کدر میکنه، حدس زدنش سخت نیست که چه حالیه و احتمالن داره تجربه ای درونی رو پشت سر می ذاره. منم که همه جا میبینمت و مدام تجربیات درونی... حواسم هست که تداعی تو رو با واقعیت اشتباه نگیرم.{یا حداقل اینطور فکر می کنم} اما به خودم اجازه میدم که با تصویرت حرف بزنم. اینبار کنارم نشستی. مثل قبل، آهنگ میذاری و میپیچی. من رانندگی میکنم. و فقط حرف زدن نیست که این لحظه ی نمادین رو میسازه، حتی سکوت میکنم. رد نور ماه روی پیشونیت افتاده. احساس کم بودن میکنم، احساس زیاد بودن میکنم، احساس آزادی و احساس خفگی، احساس خوشبختی و بدبختی. این لحظه قبلا اتفاق افتاده؛ زنگ صدای تو، ارتعاش جان هستی، صندلی کناری من. و یکجا تجربه کردن همۀ احساسات. - حرف های در گوشی مون راز های جهان بود. بنیان مون گرسنگی و غذا. مرگ ما رو زنده نگه میداره؛ این رو الان میدونم اما اون موقع حواسم نبود. ما که تجربۀ زیستی نداشتیم؛ دو الزام دوگانه...ادامه مطلب
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 6:03

فکر کردن بهش خنده داره، ولی ما مثل قصه ها و افسانه ها، دشمن قسم خورده داریم، و مثل فیلم ها با تاریکی مطلق می‌جنگیم. و مثل کارکتر های به یاد موندنی، انگیزه های مهار نشدنی داریم. به بحران های اخلاقی، به خشونت و عدالت فکر می‌کنیم. به ایده های سیاسی فکر می‌کنیم، به آینده فکر می‌کنیم، آزادی رو فریاد می‌زنیم، خیابون ها رو فتح می‌کنیم. مثل اسطوره ها در برابر ضحاک درفش کاویانی بلند می‌کنیم، و فهمیدیم واقعیت از خیال پلید تره. این روز ها، روح بشریت در این مردمان می‌جوشد. و صفت ها از تن آدمی به زندگی منعکس می‌شوند. شجاعت، و بزدلی. و هر انسان نمایانگر جزئی از این روح سرکش و زجر دیده است. و هر انسانی که شجاعت را بر بزدلی ترجیح دهد، تمام روح بشریت را نجات داده. و هر انسان می‌تواند ننگی برای زندگی باشد. این روز ها مردمان برای شرافت انسان می‌جنگند. و سیاهی مثل آتش شعله می‌کشد. الزام دوگانه...ادامه مطلب
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 16:29

   با این‌که می‌دونستم این scenes from a marriage داستانش چیه و می‌دونستم دیدنش حالمو به هم می‌زنه، دارم می‌بینمش. وضعیت تاریخ مصرف گذشته ای رو برام بیدار می‌کنه. احساسات پلاسیده، خاطرات با بوی بد. حالت تهوع...   نه. بیشتر از یه دل‌پیچه ساده نیست. گذشته، و انگار اون خط فرضی که بعدش همۀ خاطره ها خوبن رو پشت سر گذاشتم. همۀ خاطره ها خوبن و بوی خوبی می‌دن. بدون این‌که من تلاشی کرده باشم، برعکس می‌خواستم چراغ نفرت توم روشن بمونه. ولی انقدر گذشته که از نفرت و بی تفاوتی هم گذشتم. اونقدری گذشته که بدون محدود کردن خودم، بهش فکر کنم و فکر کنم که اگر دوباره جایی همو ببینیم، چه گرمایی وجودم رو می‌گیره و چه مکالمۀ کوتاه شیرینی خواهیم داشت. اونقدری گذشته که انگار هزار سال گذشته، که انگار مردم و زنده شدم و فقط یه تصویری از زندگی قبلیم مونده. نه، اونقدری گذشته که یاداوری تلخ ترین دیالوگا و مکالمه ها هم تاثیری بیشتر از یه دل‌پیچه ساده نداره.پ.ن: پیشنهاد نمی‌کنم که ببینید این سریالو.  الزام دوگانه...ادامه مطلب
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:55

   هیچکس نبود؛ یا من اونقدر دور وایساده بودم که فاصله ها واقعی بودن آدما رو مشکوک می کرد. فقط منم؟ توی این دنیا فقط منم؟ تو بحران وجودی م بود که تو بغلم ضربان قلبشو حس کردم. خواب بود و وجود از گوش و گردن و کمرش؛ از موج ضربان قلبش تو بازوهاش؛ خواب بود و نفس می کشید. خواب بود و خودمو دزدکی بهش نزدیک کردم. جریان انرژی توی بدنش...

   آخرین آدم واقعی که پیدا کردم. حالا خودم واقعی نیستم.

الزام دوگانه...
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 13:16

چرا هیچ چیزی از احساس شرم درونت نداری؟ چطور می تونی دروغت رو توجیح کنی؟ بس کن! الزام دوگانه...
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 13:16

خودتو بکش جلو. لطفن طاقت بیار. فردا آسون تر میشه. الزام دوگانه...
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 13:16

برای اینکه هر وبلاگی رو باید با یه پست آخر تموم کنم الزام دوگانه...
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 13:16

      امشب یه فیلم نامه می نویسم. داستانش اوایل اسفند به سرم زد و همون موقع ها برای ممد تعریفش کردم. من از تعریف کردن استفاده می کنم تا ایده م یادم بمونه. اما تا امروز در حد ایده مونده بود. امشب میخوا الزام دوگانه...ادامه مطلب
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:48

   فیلم انتهای شب شروغ میشه و آخر فیلم، وقتی ساحل تنها توی ماشینه صبح شده. این یه بازه زمانی دو سه ساعته میشه پس طبعن توی یکربع بیست دقیقه فیلم ما قراره از مقدار زیادیش بپریم و کات بزنیم. این که چرا این ساعت بیرونن، شاید چون آریا نمی تونه تنهایی این شب رو بگذرونه. یا شاید همینطوری. رنگای آسمون تو اون ساعت رو دوست دارم.

   

الزام دوگانه...
ما را در سایت الزام دوگانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rosettastoned8 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:48